خبرگزاری فارس مازندران ـ زینب پورمرادی| چهل چهارمین سال انقلاب در چالوس بعد از چند روز بارندگی و برکت با نور فروغ خورشید شروع میشود. با راه رفتن کم حجاب کنار با حجابها، با لبخند، با بغض، با نشان دادن اینکه ایران یکپارچه است.
ساعت نزدیک به ۹ صبح میرسم جلوی دانشگاه. انتهای صف را نمیتوانم ببینم، نوجوانان درگوشی میگویند و یواشکی میخندن، یک زن شال بچه ۵ سالهاش را دور صورتش میپیچد، صدای مردی که با تلفن همراهش صحبت میکند را میشنوم: «زودتر بیا هنوز شروع نشده» میهمانهای انقلاب با هزار رنگ از بزرگ وکوچک، مرد و زن، دختر و پسر با دلهای روشن به امیدِ ایرانِ قوی آمده اند.

هوا سرد است و من دستانم را جیب مانتوام فرو بردم. عکاسان جلوی جمعیت در حال آماده کردن دوربینهایشان هستند. دخترکی با موهای فرفری و شلوار چرم از بین همه عبور میکند تا خودش را به جمعیت بانوان برساند، بچههای بسیجی به استقبالش میروند: خوش آمدید و پرچم را به او میدهند دخترک با لبخند تشکر میکند و با پرچم برافراشته در دستانش به راه خود ادامه می دهد.
کمی جلوتر که میروم پاتوق پسرهای دهه نودی را میبینم که با هم سر و کله میزنن. گوشیها را به همدیگر نشان میدهند و میخندند. جمعیت رو به افزایش است. پلیس راهور جلوتر از همه ایستاده تا مثل همیشه خودروها را هدایت کند.

گوشی در دستم کلمات در سرم میچرخد به دنبال تیتر میگردم. همکارم جلو آمد: از ژست ایستادنت مشخصه دوباره داری داستان مینویسی. ریز خندیدم و دوباره عمیق به فکر فرو میروم ولی چشمانم به مردم است.
مسؤولان اجرایی برو و بیایی دارند و هی با هم چانه میزنند، صدای میکروفن درآمد و من همچنان به دنبال تیتر میگردم... جمعیت آماده حرکت میشوند: «یه پیرمرد که به سختی زانوهایش برای ادامه راه خمو راست میشود».

«دو تا زن مسن که با عکس عزیزانشان آمدهاند تا به دنیا بگویند که ما برای این انقلاب جان فدا هستیم » «مردان جوانی که سرشان تو گوشی است» « چند تا دختر نوجوون با کاپشنهای رنگی و پوتینهای بلند» « دو زن جوون و دو تا دختربچهی مو فرفری» برای حرکت گوشی را در جیب میگذارم جلوتر از همه راه میافتم. جوونها تا دوربین توی گردنم را میبینند، ژست غرور میگیرند: «خانم میشه از ما عکس بگیری؟ چشم. لطفا بایستین. پرچمها رابالای سرشان گرفتند و میخندند» دخترها با ذوق قدم بر میداشتند. با شوخی و خنده صف را بهم میزندند جمعیت جلو عقب را روی سرشان گذاشتهاند.

یکی از زنها از پشت برایشان هیس میکرد بازم میخندند: زن جوان دیگهای میگفت:«بزارید راحت باشن ذوق دارند» برای چند دقیقه نه صدایی شنیدم و نه چیزی دیدم. ناگهان فکرم درگیر اغتشاشات چند ماه پیش شد و دلم برای آن همه جوان پرپر است. اگرچه میدانم تمام زنان و مردان سرزمینم سرباز کشور هستند و به دست تمام خیانتکاران را قطع خواهند کرد ولی خواسته یا ناخواسته دختران و پسرانی درگیر آن شده بودند، راستی چالوس بر خلاف تمام مشکلاتی که داشت در آن شبها حتی یک ترقه ترکانده نشد و مردمش یک شعار هم ندادند. و اکنون مردم چالوس به قدمگاه ۲۱ هزار شهید رسیدند کیپ تا کیپ پر است محکم ایستادند برای مقاومت، برای فرهنگ، برای چشم کوری دشمنان، برای کسانی که وابسته اند، برای خانواده... به عشق «زن»«زندگی»«آبادی»...
پایان پیام/ج
منبع : خبرگزاری فارس